سرگذشت قشقایی ها

ساخت وبلاگ

تاریخچه

روسای قشقایی ها همواره به طایفه شاهیلو از طایفه عمله قشقایی تعلق داشته اند. نخستین رئیس شناخته شده ایل، امیر غازی شاهیلو، در قرن شانزدهم می زیسته و مقبره اش در روستای درویش از توابع گندمان است. ظاهراً مرد مقدسی بوده به همین خاطر مردم به زیارت قبرش می روند. بنا به افسانه ها او شاه اسماعیل صفوی را در تثبیت مذهب تشیع در ایران یاری نموده. با این حال تنها در آغاز قرن هجدهم میلادی است که نقش قابل توجه قشقایی ها در تاریخ فارس آغاز می شود. در آن زمان ریاست قشقایی ها بر عهده شخصی به نام جان محمد آقا بوده که بیشتر با نام جانی آقا شناخته می شود. بنا به افسانه ها، فرزندان جانی آقا، اسماعیل خان (رئیس بعدی ایل) و حسن خان نقش موثری در فتح هندوستان توسط نادرشاه داشته اند. اما حقیقت این است که آنها مورد خشم خان افشار قرار می گیرند و نادر اسماعیل خان را کور می کند و حسن خان را می کشد. در ادامه قشقایی ها مجبور به کوچ به دره گز، کلات نادری و سرخس در خراسان می شوند

سرگذشت قشقایی ها در دوران مختلف

دوران قاجار

با شکست لطفعلی خان از آقا محمد خان و تاسیس سلطنت قاجار، جانی خان و اقوامش به کوه های زاگرس پناه بردند، جایی که ایشان تا مرگ آقامحمد خان در آن پنهان بودند. آقا محمد خان انتقامش را از ایل قشقایی با فرستادن قسمتی از ایل به شمال ایران گرفت، از سوی دیگر در همان دوران بسیاری از طوایف لر و کردی که به همراه کریم خان زند به فارس آمده بودند به ایل قشقایی پیوستند و همین سبب افزایش قابل ملاحظه جمعیت ایل شد.

در ۱۸۱۸ جانی خان مقام ایلخانی را به دست آورد، فسایی مدعی است که این اولین بار است که از این عنوان در فارس استفاده شده است. پس از آن تمامی روسای بعدی قشقایی ها این عنوان را یدک می کشیدند. پس از جانی خان، فرزند ارشدش محمدعلی خان جانشین وی شد. با اینکه محمدعلی خان همواره مریض بود و بیشتر از باغ ارم شیراز ایل را رهبری می نمود، قدرت خارق العاده به دست آورد. نه تنها قشقایی ها بلکه دیگر ایل های مهم فارس از جلمه بهارلو، آینالو و نفر نیز تحت اقتدار او بودند. او همچنین روابط خوبی با قاجارها برقرار کرد، با دختر حسین علی میرزا فرمانفرما حاکم فارس ازدواج کرد و همچنین تصمیم داشت که یکی از دختران محمد شاه قاجار را به ازدواج یکی از پسرانش در آورد. اما در نهایت به تهران فراخوانده شد و مجبور به اقامت در دربار شد.

محمدعلی خان در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه به شیراز بازگشت و سه سال بعد درگذشت و برادرش، محمد قلی خان، که البته قدرتش به خاطر ثبات دولت مرکزی محدودتر بود، جانشین وی شد. در ۱۸۵۰ میلادی پنج محله نعمتی شیراز به ضدیت با خانواده حاج ابراهیم کلانتر که قدرت آنها در پنج محله نعمتی نهفته بود برخاستند و با قشقایی ها متحد شدند. همزمان بختیاری ها و بویر احمدی ها به خاطر درگیری های داخلی از مقابله با قشقایی ها بازماندند و می رفت که قشقایی ها قدرت برتر فارس شوند. قاجاریان که بیمناک شده بودند به پسر بزرگ حاج ابراهیم کلانتر، علی محمد خان عنوان قوام الملکی دادند و وی را حکمران فارس کردند و همچنین پنج ایل باصری، عرب، نفر، بهارلو و آینالو را با عنوان خمسه متحد کردند و ایلخانی اش را به قوام دادند تا مقابل قشقایی ها بایستند.[۶] با مرگ محمدقلی خان پسر دائم الخمرش سلطان محمد جای وی را گرفت. در دوران ریاست ضعیف او ایل با بزرگترین بحرانش، قحطی ۱۸۷۰ روبرو شد. با اینکه وی تا زمان مرگش عنوان ایلخانی را حفظ کرد اما عملاً کاره ای نبود و خان های سطح پایین تر قدرت را در دست داشتن و این آغازی شد بر از هم پاشیدگی ایل. به علاوه حدود ۵۰۰۰ خانوار قشقایی به ایل بختیاری پیوستند، به همین تعداد جذب ایلات خمسه شدند و حدود ۴۰۰۰ نفر نیز در روستاهای مختلف یکجانشین شدند.

تنها زمانی که اسماعیل خان صولت الدوله در ۱۹۰۴ ایلخان شد، قشقایی ها دوباره قدرت و همبستگی پیشینشان را به دست آوردند. در این دوران ایران توسط مظفرالدین شاه که بسیار بیمار بود اداره می شد و قدرت دولت مرکزی به طور پیوسته در حال کاهش بود. در شیراز صولت الدوله کنترل بیشتر سرزمین های عشایری را به دست داشت، در حالی که رقیبش قوام قدرتش را در شیراز حفظ کرده بود.


دوران زندیه

زمانی که کریم خان زند از اصفهان حکم می راند، اسماعیل خان در نامه ای از او درخواست کرد که بگذارد که ایلش به فارس بازگردد. کریم خان به این درخواست پاسخ مثبت داد و قشقایی ها این امکان را یافتند که به فارس بازگردند. بعدها اسماعیل خان به یکی از معتمدین وی تبدیل شد. برخی بر این گمانند که شخص نابینا ایستاده در کنار کریم خان، در یکی از تابلوهای متعلق به آن دوران که در موزه بریتانیا نگهداری می شود اسماعیل خان است.

در دوران آشوبناک پس از مرگ کریم خان، اسماعیل خان به خاطر ارتباط نزدیکی که با زکی خان داشت ادعای فرمانداری فارس را کرد اما پس از کشته شدن زکی خان توسط جانشینش علی مراد خان اعدام شد. تنها فرزند اسماعیل خان جان محمد خان، که به جانی خان مشهور بود پس از او به ریاست رسید و از جعفرخان زند پشتیبانی کرد. در ۱۷۷۸ میلادی، آقامحمدخان قاجار علیه قشقایی به گندمان لشکرکشی کرد، اما قشقایی ها که از این امر آگاه شده بودند به کوه ها پناه بردند و نجات یافتند. پس از ترور جعفرخان، جانی خان از فرزند او لطفعلی خان پشتیبانی کرد.




دوران مشروطه
اسماعیل خان قشقایی معروف به صولت الدوله

در انقلاب مشروطه فارس تبدیل به عرصه آشوب بی سابقه دو گروه رقیب، برای تسلط به آن شده بود. در آغاز، در پی حمایت خاندان قوام از سلطنت طلبان، قشقایی ها در صف حامیان مشروطه درآمدند. بعدتر که بختیاری ها بر تهران تسلط پیدا کردند و قوام درکنار آنها قرار گرفت، صولت الدوله اتحادی ضد بختیاری و ضد قوامی با شیخ خزعل و صدر الاشراف والی پشت کوه برقرار کرد که به اتحاد جنوب معروف شد.

جنگ داخلی در فارس با شدتی بیشتر در گرفت زیرا بریتانیا نیز در آن دخالت می کرد. بریتانیایی ها که انحصار نفت را در خوزستان در دست داشتند از اتحاد جنوب احساس خطر می کردند. آنها همچنین از راهزنی های بسیار و عوارض زیادی که نیروهای عشایری در جاده بوشهر-شیراز (که شریان اصلی تجارت بریتانیا در ایران بود) طلب می کردند بیمناک شده بودند. چون این راه از میان زمین های قشقایی ها می گذشت بازرگانان بریتانیایی صولت الدوله را مقصر می دانستند. از همین رو کنسولگری بریتانیا در شیراز به یکی از کانون های هوادار قوام در شیراز تبدیل شد. در ژوئیه ۱۹۱۱ زمانی که نیروهای قشقایی همراه نیروهای فرماندار هوادار قشقایی، ناظم السلطنه، به طور ناگهانی به مواضع قوام در تمام شهر یورش بردند، آشفتگی در فارس به اوج خود رسید. در جنگ جهانی اول، فارس بار دیگر به آشفته بازار تبدیل شد. زمانی که انور پاشا اعلام جهاد کرد، عثمانی ها و آلمانی ها بر این باور بودند که مسلمانان از شمال آفریقا تا شمال هندوستان علیه متفقین قیام خواهند کرد و ایران و افغانستان بی طرف مجبور به طرفداری از ایشان خواهند شد. آلمانی ها در نظر داشتند که عوامل گسترده ای را به این دو کشور بفرستند، اما زمانی که طرح آنگونه که می خواستند پیش نرفت در آخر آلمانی ها تنها دو گروه کوچک از عواملشان را به ایران و افغانستان فرستادند.

عوامل فرستاده شده به ایران را ویلهلم واسموس، کنسول سابق آلمان در بوشهر رهبری می کرد و روابط دوستانه ای با سران عشایری پیدا کرده بود. در بهار ۱۹۲۵ واسموس به عنوان کنسول آلمان روانه شیراز شد. در راهش در جنوب فارس، انگلیسی ها دو دستیار آلمانی و تجهیزاتش، به ویژه رمزهای سری اش را گرفتند. با همه اینها، در سه سال بعد، او چنان در محدوده بزرگی از درگیری ها تاثیر گذاشت، که دیگران به او لقب لرنس آلمانی را دادند. علی رغم پیروزی های زیاد واسموس، هواداران اصلی اش در تنگستان و دشتستان خیلی از شیراز دور بودند تا به او یاری رسانند. همین سبب شد که نیروهای قوام الملک به سمت شیراز پیشروی کنند و علی رغم کشته شدن قوام در راه، پسرش با کمک افسران آنگلوفیل ژاندارمری شیراز را فتح کرد. پس از آن برای جلوگیری از هرگونه کودتای طرفداران آلمان نیرویی جدید از افسران انگلیسی و سربازان ایرانی به نام پلیس جنوب تشکیل شد. پس از آن بود که واسموس در پی ایجاد نیرویی جدید با اتحاد کلانتر کازرون و ایلخان قشقایی برآمد. صولت الدوله با کینه ای که از انگلیسی ها به خاطر حمایتشان از قوام و همچنین تشکیل پلیس جنوب داشت، از این اتحاد استقبال کرد. صولت الدوله به سرعت علیه انگلیسی ها وارد جنگ شد اما به زودی دریافت که توان نیروهای ایلش را دست بالا گرفته است. در می۱۹۱۸ نیروی بزرگی از قشقایی هایی به دسته ای از نیروهای پلیس جنوب در خانه زنیان یورش بردند. نیروهای انگلیسی به سرعت برای کمک وارد میدان شدند و نبردی سنگین بین دو طرف در گرفت. در این نبرد قشقایی ها بسیار بیش از بریتانیایی ها بودند با این حال قاطعانه دفع شدند. با فروکش کردن آتش جنگ در اروپا،واسموس نیز به قم رفت که البته در آنجا توسط بریتانیایی ها دستگیر شد.


دوران قاجار

با شکست لطفعلی خان از آقا محمد خان و تاسیس سلطنت قاجار، جانی خان و اقوامش به کوه های زاگرس پناه بردند، جایی که ایشان تا مرگ آقامحمد خان در آن پنهان بودند. آقا محمد خان انتقامش را از ایل قشقایی با فرستادن قسمتی از ایل به شمال ایران گرفت، از سوی دیگر در همان دوران بسیاری از طوایف لر و کردی که به همراه کریم خان زند به فارس آمده بودند به ایل قشقایی پیوستند و همین سبب افزایش قابل ملاحظه جمعیت ایل شد.

در ۱۸۱۸ جانی خان مقام ایلخانی را به دست آورد، فسایی مدعی است که این اولین بار است که از این عنوان در فارس استفاده شده است. پس از آن تمامی روسای بعدی قشقایی ها این عنوان را یدک می کشیدند. پس از جانی خان، فرزند ارشدش محمدعلی خان جانشین وی شد. با اینکه محمدعلی خان همواره مریض بود و بیشتر از باغ ارم شیراز ایل را رهبری می نمود، قدرت خارق العاده به دست آورد. نه تنها قشقایی ها بلکه دیگر ایل های مهم فارس از جلمه بهارلو، آینالو و نفر نیز تحت اقتدار او بودند. او همچنین روابط خوبی با قاجارها برقرار کرد، با دختر حسین علی میرزا فرمانفرما حاکم فارس ازدواج کرد و همچنین تصمیم داشت که یکی از دختران محمد شاه قاجار را به ازدواج یکی از پسرانش در آورد. اما در نهایت به تهران فراخوانده شد و مجبور به اقامت در دربار شد.

محمدعلی خان در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه به شیراز بازگشت و سه سال بعد درگذشت و برادرش، محمد قلی خان، که البته قدرتش به خاطر ثبات دولت مرکزی محدودتر بود، جانشین وی شد. در ۱۸۵۰ میلادی پنج محله نعمتی شیراز به ضدیت با خانواده حاج ابراهیم کلانتر که قدرت آنها در پنج محله نعمتی نهفته بود برخاستند و با قشقایی ها متحد شدند. همزمان بختیاری ها و بویر احمدی ها به خاطر درگیری های داخلی از مقابله با قشقایی ها بازماندند و می رفت که قشقایی ها قدرت برتر فارس شوند. قاجاریان که بیمناک شده بودند به پسر بزرگ حاج ابراهیم کلانتر، علی محمد خان عنوان قوام الملکی دادند و وی را حکمران فارس کردند و همچنین پنج ایل باصری، عرب، نفر، بهارلو و آینالو را با عنوان خمسه متحد کردند و ایلخانی اش را به قوام دادند تا مقابل قشقایی ها بایستند.[۶] با مرگ محمدقلی خان پسر دائم الخمرش سلطان محمد جای وی را گرفت. در دوران ریاست ضعیف او ایل با بزرگترین بحرانش، قحطی ۱۸۷۰ روبرو شد. با اینکه وی تا زمان مرگش عنوان ایلخانی را حفظ کرد اما عملاً کاره ای نبود و خان های سطح پایین تر قدرت را در دست داشتن و این آغازی شد بر از هم پاشیدگی ایل. به علاوه حدود ۵۰۰۰ خانوار قشقایی به ایل بختیاری پیوستند، به همین تعداد جذب ایلات خمسه شدند و حدود ۴۰۰۰ نفر نیز در روستاهای مختلف یکجانشین شدند.

تنها زمانی که اسماعیل خان صولت الدوله در ۱۹۰۴ ایلخان شد، قشقایی ها دوباره قدرت و همبستگی پیشینشان را به دست آوردند. در این دوران ایران توسط مظفرالدین شاه که بسیار بیمار بود اداره می شد و قدرت دولت مرکزی به طور پیوسته در حال کاهش بود. در شیراز صولت الدوله کنترل بیشتر سرزمین های عشایری را به دست داشت، در حالی که رقیبش قوام قدرتش را در شیراز حفظ کرده بود.


دوران زندیه

زمانی که کریم خان زند از اصفهان حکم می راند، اسماعیل خان در نامه ای از او درخواست کرد که بگذارد که ایلش به فارس بازگردد. کریم خان به این درخواست پاسخ مثبت داد و قشقایی ها این امکان را یافتند که به فارس بازگردند. بعدها اسماعیل خان به یکی از معتمدین وی تبدیل شد. برخی بر این گمانند که شخص نابینا ایستاده در کنار کریم خان، در یکی از تابلوهای متعلق به آن دوران که در موزه بریتانیا نگهداری می شود اسماعیل خان است.

در دوران آشوبناک پس از مرگ کریم خان، اسماعیل خان به خاطر ارتباط نزدیکی که با زکی خان داشت ادعای فرمانداری فارس را کرد اما پس از کشته شدن زکی خان توسط جانشینش علی مراد خان اعدام شد. تنها فرزند اسماعیل خان جان محمد خان، که به جانی خان مشهور بود پس از او به ریاست رسید و از جعفرخان زند پشتیبانی کرد. در ۱۷۷۸ میلادی، آقامحمدخان قاجار علیه قشقایی به گندمان لشکرکشی کرد، اما قشقایی ها که از این امر آگاه شده بودند به کوه ها پناه بردند و نجات یافتند. پس از ترور جعفرخان، جانی خان از فرزند او لطفعلی خان پشتیبانی کرد.


نقاشی کریم خان زند، برخی بر این گمانند که شخص نابینا ایستاده در کنار وی اسماعیلlrm;خان است


دوران پهلوی اول

در دوره پادشاهی رضاشاه، قشقایی ها از سختی های بسیاری آسیب دیدند. در سال ۱۹۲۶ صولت الدوله و پسر بزرگش ناصرخان به عنوان نمایندگان مجلس جدید به تهران فراخوانده شدند، اما به زودی دریافتند که در حقیقت زندانیان شاه هستند. آنها وادار به همکاری با دولت مرکزی در خلع سلاح ایل قشقایی شدند. پس از آن از مصونیت نمایندگی شان خلع شده و روانه زندان شدند. در همین حال فرماندهان نظامی، در راس طوایف مختلف قشقایی قرار گرفتند، ایلیاتی ها وادار به پیروی از قانون بسیار منفور خدمت اجباری شاه شدند و نظام جدید مالیاتی ای به اجرا گذاشته شد که همواره مورد سوء استفاده ماموران فاسد مالیاتی بود.
در بهار ۱۹۲۹، خشم ایلیاتی ها که با وحشیگری های حاکمان نظامی شعله ورتر شده بود، سبب قیامی سراسری در جنوب ایران با مرکزیت قشقایی ها شد. پس از چندین ماه زد و خورد، دولت مرکزی عهدنامه متارکه ای را امضا کرد که بنا بر آن می بایست صولت الدوله و ناصرخان دوباره به عضویت مجلس در می آمدند، فرماندهان نظامی، طوایف را ترک می کردند و عفو عمومی صادر می شد. با این حال رضاشاه مصمم به پایان دادن به نظام کوچ نشینی در ایران شد و همانگونه که او لرها، کردها و عرب ها را شکست داده بود در آخر موفق به شکست قشقایی ها شد. در ۱۹۳۲ قشقایی ها دست به قیام دیگری زدند که بیهوده بود. در ۱۹۳۳ صولت الدوله در یکی از زندان های رضاشاه کشته شد. کمی بعد از آن، شاه تصیم به تخته قاپو کردن عشایر از طریق بستن مسیرهای کوچشان به وسیله ارتش نوین و مکانیزه اش گرفت. این سیاست کوته بینانه عشایر را به کشاورز تبدیل نکرد و تنها باعث گرسنه ماندنشان شد. تخته قاپو کردن ایلات کوچرو نه به خاطر بهبود زندگی ایشان که به منظور برقراری امنیت و اهداف سیاسی صورت گرفت، اسکان اجباری خسارات جانی فراوان در پی داشت و دامlrm;های بسیاری از بین رفتند. همچنین ایلاتی که از کشاورزی سررشته نداشتند مجبور به کشاورزی شدند. و شاید حق با ویلیام داگلاس باشد که نوشته: <<اگر چند دهه شرایط به همین گونه باقی می ماند، اینان از صحنه گیتی پاک می شدند>>



صولت الدوله قشقایی (ایستاده از سمت چپ نفر پنجم با کلاه پهلوی) در تبعید تهران (بهمن ۱۳۰۹) در کنار گروهی از رجال پهلوی


پس از اشغال ایران توسط متفقین

پس از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، زمانی که رضاشاه از سلطنت استعفا داد، ناصرخان و برادرش خسروخان از تهران گریختند و با شتاب به سوی فارس رفتند. ناصرخان خود را ایلخان نامید، کنترل تمامی اراضی ایل قشقایی را به دست گرفت و دستور به از سرگیری کوچ داد. او انگلیسی هراسی و ماهی گرفتن از آب گلالود را از پدرش به ارث برده بود. با اطمینان از اینکه یورش آلمانی ها به سمت قفقاز آغازی برای لشکرکشی شان به ایران و آزادی ایران از دست انگلیسی ها منفور است، او نیز همچون پدرش تصمیم گرفت که در یک درگیری جهانی دیگر سمت آلمانی ها را بگیرد. در بهار ۱۹۴۲ زمانی که آگاه شد یکی از عوامل آلمانی به نام شولتسه هولتوس در تهران پنهان شده است، به فارس فراخواندش. پس از آن هولتوس به فیروز آباد آمد و مشاور نظامی ناصرخان شد. همزمان دو تن از برادران ناصرخان به نام های ملک منصورخان و محمدحسین خان که در انگلستان تحصیل می کردند به آلمان رفته بودند و به عضویت ارتش آلمان در آمده بودند. به تصور قشقایی ها در صورت پیروزی آلمان بر متفقین،ناصر خان به عنوان مدعی اصلی تاج و تخت ایران مطرح می شد و حتی در بین قشقایی ها شایع شده بود که هیتلر، ناصر خان را به عنوان پادشاه ایران برگزیده است. انگلیسی ها که از اتحاد ارتشیان هوادار آلمان با قشقایی ها (اتحاد میلیون ایران) بیمناک شده بودند، نخست کوشیدند با پیشنهاد پرداخت پنج میلیون تومان وجه نقد و حمایت از خودمختاری قشقایی ها با آنها کنار بیایند. پس از نتیجه ندادن مذاکرات، انگلیسی ها سرلشکر زاهدی را از اصفهان ربوده به فلسطین تبعید کردند، قوام الملک را به حرکت واداشتند و دولت ایران را وادار کردند تا سپهبد شاه بختی را فرمانده نیروهای جنوب و به استانداری فارس منسوب کند. شاه بختی قصد داشت با استقرار نیرو و بمباران مسیرهای کوچ، قشقایی ها را به بیابان ها براند که با عبور قشقایی ها از مسیرهای صعب العبور کوهستانی ناکام ماند. جنگ در اردیبهشت ۱۳۲۲ با حمله نیروهای تحت فرمان شاه بختی به قشقایی ها آغاز شد. در آغاز قشقایی ها پیروزی های زیادی به دست آوردند اما با یورش نیروهای ایل خمسه به رهبری قوام که توسط انگلیسی ها تجهیز شده بودند ورق برگشت و ناصرخان دستور عقب نشینی داد.


نبرد بعدی در سمیرم اتفاق افتاد، ستون نظامی ای که به رهبری سرهنگ حسنعلی شقاقی و به درخواست سپهبد شاه بختی به سمیرم اعزام شده بودند، علی رغم میل شقاقی، با دستور از بالا وادار به جنگ با قشقایی ها و متحدان بویر احمدی شان شدند، جنگی که نتیجه اش شکست سنگین نیروهای دولتی بود. این شکست هم روحیه ارتش را خراب کرد و هم مخالفان جنگ در مرکز را قدرت بخشید، حتی نوبخت نماینده فسا در مجلس، علی سهیلی نخست وزیر و امیراحمدی وزیر جنگ را به خاطر لشکرکشی ارتش به منطقه قشقایی و کشتار مردم-که مغایر با اصل ۶۱ متمم قانون اساسی محسوب می شد- برای استیضاح به مجلس فراخواند که البته با دستگیری نوبخت توسط انگلیسی ها ناکام ماند. این حوادث سبب شد که شاه بختی و قوام به سرعت فارس را ترک کنند. سرلشکر جهانبانی با حضور مرتضی قلی خان بختیاری و یک افسر انگلیسی به نام کلنل رابرت پیمان صلحی را با قشقایی ها به امضا رساند که به موجب آن، مقرر گردید قشقایی ها خودمختاری خود را حفظ کنند، در عوض سلاح های غنیمتی ارتش از سوی قشقایی ها باز گردانده شود و از ناآرامی ایلات جلوگیری به عمل آید. همچنین خسرو خان به ریاست ایل منصوب گردید و به ناصر خان هم اجازه داده شد تا به عنوان نماینده فیروز آباد، به مجلس برود. در این بین نیروهای اس اس که از عدم پذیرش پیشنهادشان به برادران قشقایی برای پیوستن به این نیرو عصبانی بودند به آنها تهمت جاسوسی زدند و دستگیرشان کردند، البته با فشار ارتش آلمان، هیتلر دستور آزادیشان را داد. از سوی دیگر عوامل آلمان که نتوانسته بودند ناصرخان را به برهم زدن توافقنامه راضی کنند مخفیانه با تلگراف از آلمان خواستند که با نگاه داشتن برادران قشقایی به عنوان گروگان، ناصرخان را تحت فشار بگذارند که البته به خاطر اینکه قبل از رسیدن تلگراف، برادران برای آمدن به ایران به ترکیه رفته بودند، ناکام ماندند. این دو برادر هنگامی که می خواستند از مرز عراق وارد ایران شوند توسط نیروهای انگلیسی بازداشت شده به قاهره منتقل شدند. انگلیسی ها ناصرخان را تهدید کردند که در صورت عدم پس دادن ماموران آلمانی، برادرانش را به جرم همکاری با متحدین اعدام خواهند کرد و همچنین قشقایی ها را به صورت مستقیم مورد حمله قرار خواهند داد. تحت این فشارها ناصرخان مجبور به پذیرش پیشنهاد انگلیسی ها شد.

در ۱۹۴۶، هم زمان با ماجرای حکومت ملی آذربایجان، خیزش عشایری دیگری در جنوب رخ داد، البته این بار به تشویق دولت مرکزی. نخست وزیر قوام که از سمت شوروی ها برای واگذاری امتیاز نفت شمال و پذیرش سه توده ای در کابینه اش بود، به این نتیجه رس


ید که یک شورش ضد شوروی در جنوب می تواند این فشار را کاهش دهد. ناصرخان البته به تشویق زیادی نیاز نداشت، هم از شوروی ها به اندازه انگلیسی ها تنفر داشت، هم حساب کرده بود که در صورتی که قوام سقوط کند، خودش به عنوان جایگزینی رهبری اتحاد بزرگ ضد کمونیستی مطرح خواهد بود. البته ناصرخان غیر از اینها به بهبود شرایط فارس نیز می اندیشید، برای همین در سپتامبر ۱۹۴۶ بزرگان عشایر و روحانی فارس را در چنار راهدار گرد هم آورد و جریان ملی <<سعدون>> را راه اندازی کرد. از جمله خواست های مهم این جریان، تعویض تمامی اعضای کابینه به غیر از قوام، اختصاص دو سوم مالیات های استان فارس به خود استان، تشکیل سریع شوراهای استانی و افزایش نمایندگان استان فارس در مجلس بود.

زمانی که خواست های این جریان پذیرفته نشد، عشایر از خوزستان تا کرمان دست به شورش زدند و قشقایی ها کازرون و آباده را تصرف کردند. اینها سبب شد که نخست وزیر خواست های این جریان را بپذیرد، کابینه اش را تغییر دهد و حتی خسروخان را به عنوان نماینده حزبش به مجلس ببرد. بین سال های ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۳ ایل قشقایی رونقی یافت که تا آن زمان تجربه اش نکرده بود. ایل به بیشترین خودمختاری رسیده بود و توسط <<چهار برادر>> رهبری می شد. ناصرخان و ملک منصورخان به عنوان رهبران عشایری در فارس بودند و خسروخان و محمدحسین خان خواسته های اتحادیه را در مرکز پیگیری می کردند.




نهضت ملی شدن نفت

در جریان ملی شدن نفت برادران قشقایی همگی از مصدق، حمایت گسترده ای کردند. قشقایی ها از زمان والی گری مصدق در فارس با او ارتباط دوستانه ای داشتند به همین خاطر و همچنین به خاطر مبارزه همیشگی شان با پهلوی ها، برادران قشقایی به عضویت جبهه ملی درآمدند. در بررسی قرارداد گس-گلشائیان خسرو قشقایی به عنوان منشی مصدق مشغول بود. در کمیسیون نفت برای بررسی ملی شدن نفت نیز وی تلاش های بسیاری در کنار مصدق کرد. با آغاز نخست وزیری مصدق تحرکات قشقایی ها نیز گسترده تر شد، در ۱۳۳۰ خسرو و ناصر قشقایی به آمریکا سفر کردند و به وسیله مطبوعات و محافل سیاسی آن کشور سعی در نشان دادن حقانیت ایران کردند. همچنین در دی ماه همان سال دکتر مصدق از ناصر قشقایی که برای بیماری پسرش به آمریکا رفته بود خواست که برای نفت ایران بازاریابی کند، وی نیز خریدارانی یافت که البته چون خرید را منوط به توصیه دولت آمریکا کرده بودند نتیجه ای نداد. وی در این سفر مصاحبه هایی نیز انجام داد و وزیر خارجه آمریکا را به طرفداری از انگلیسی ها متهم نمود و اظهار کرد در صورت حمله هر قدرت خارجی به ایران ایل قشقایی به جنگشان خواهد رفت. همین صحبت ها انگلیسی ها و دربار را واداشت تا دست به تحریکاتی علیه قشقایی ها بزنند و شایع شود که قشقایی ها قصد شورش در برابر دولت دارند. برای پایان دادن به این مسائل ناصرخان در سخنرانی ای در مجلس سنا حمایت همه جانبه اش را از مصدق اعلام کرد و در نامه ای به مصدق اظهار داشت که حاضر است یک سوم زمین های کشاورزی اش را در اختیار دولت بگذارد تا صرف هزینه های جاری دولت شود. در قیام سی تیر ۱۳۳۱ مردم را به قیام دعوت نمودند و همچنین تهدید کردند که برای حمایت از مصدق در فارس به پادگان شیراز حمله خواهند نمود. پس از سی تیر نیز ارتش به اقداماتی علیه ایل قشقایی دست زد که ناصر قشقایی ارتش را متهم کرد که برای حفاظت از منافع انگلیسی ها وارد عمل شده است، البته با پیگیری های مصدق این تنش ها پایان یافت. در جریان اختلاف میان اعضای جبهه ملی برادران قشقایی در کنار مصدق ماندند و تلاش بسیاری برای کنار آمدن اعضای جبهه انجام دادند. در ۲۷ فروردین ۱۳۳۲ زمانی که اعضای حزب برادران که مخالف مصدق بودند به دفتر اصل چهار در شیراز حمله کردند، کارمندان آمریکایی آن به یاری محمد بهمن بیگی به باغ ارم شیراز منتقل شدند و مورد حمایت قشقایی ها قرار گرفتند، همچنین ناصرخان تعدادی زیادی از تفنگچیان قشقایی را برای حمایت از ایشان به شیراز فرستاد. در این دوران انگلیسی ها که از قشقایی ها بیمناک شده بودند دست به تحریک ایلات دیگر برای مقابله با قشقایی ها زدند که با هوشیاری ناصرخان نتیجه نداد.

در جریان کودتا شاه می خواست به شیراز برود تا از پایتخت دور باشد، اما کرمیت روزولت با بیان اینکه <<قشقایی ها بدترین دشمنان تاج و تخت شاه>> هستند وی را روانه سواحل خزر کرد. قشقایی ها تمامی پیشنهادهایی را که کودتاگران برای جلب نظر ایشان داده بودند رد کردند. هنگام کودتا نیز به مصدق پیشنهاد دادند که همراه ایشان به فارس بیاید تا از او حمایت کنند اما دکتر مصدق پیشنهادشان را نپذیرفت و تسلیم دولت شد. برادران قشقایی به سرعت به فارس بازگشتند. ناصرخان به ایل آماده باش داد و در تلگرافی سرلشکر زاهدی را نکوهش کرده به او پیشنهاد داد به ملت بپیوندد و از شاه و انگلیسی ها دوری کند. از سوی دیگر هواپیماهای ارتش نیز با پخش اعلامیه هایی در میان ایل قشقایی آنها تهدید کردند که در صورت قیام از زمین و هوا سرکوب خواهند شد. تلاش های آمریکایی ها و سرلشکر زاهدی میان قشقایی ها را به هم زد و باعث شد که از حمله به شیراز باز بمانند. جدایی عده ای از کلانتران ایل از برادران قشقایی ضربه سختی به قدرت و روحیه ایل زد و منجر به پراکندگی نیروهایشان شد. اسناد سفارت آمریکا در تهران محمد بهمن بیگی را به خاطر اختلافی که با خسرو قشقایی داشت در این ماجرا موثر می داند. ناصرخان که دیگر مقاومت را بی فایده می دید راهی تهران شد و در ادامه، شاه برادران قشقایی را به خارج تبعید کرد.





فروپاشی ایل

پس از تبعید برادران قشقایی دولت سیاستی نو را برای واداشتن قشقایی ها به زندگی شهرنشینی در پیش گرفت. کمیابی مراتع، توسعه سرمایه داری، محدودیت های ایجاد شده توسط دولت و تضعیف نهادهای طایفه ای اختلالات گسترده ای پدیدآورد که زندگی عشایری را ناممکن می ساخت، همه اینجا سبب شد که هزاران ایلیاتی دست به مهاجرت به شهرهایی چون شیراز، آبادان، بوشهر و اهواز بزنند و به عنوان کارگر در صنایع نفت و کارخانجات مشغول به کار شوند. تغییر در شیوه زندگی، مهمترین مانع در مسیر کنترل مستقیم دولت بر قشقایی ها، یعنی اتحاد ایشان را از بین برد چنانچه دولت در ۱۹۶۳ اعلام کرد که دیگر ایلی وجود ندارد و چنان بر پیروزی خویش مطمئن شده بود که اجازه اقامت ملک منصورخان و محمدحسین خان را در ایران و در جایی خارج از فارس را داد.


آخرین فرمانروای زن قشقایی
<<آبش>> یا <<اِبش خاتون>> یک زن ترک بود که در فاصلة سالهای 685- 622 ق در منطقه فارس به پادشاهی دولت سلغریان رسید. اِبش خاتون دختر <<سعد دوم>> از طرف مادر از نسل حکام قتلق کرمان بود. مادر آبش خاتون بی بی ترکان بود، مادربزرگش یاقوت ترکان یکی از چهار دختر براق حاجب بود، کردوچین دختر آبش خاتون با سلطان جلال الدین سیورغاتمیش فرزند قطب الدین محـمد ازدواج نمود (منشی کرمانی، 1328 ص 56).
سلغریان فارس به واسطه این ازدواج با دولت قتلق کرمان رابطه خویشاوندی برقرار نمودند. همزمان با حاکمیت قتلق ترکان در کرمان ترکان خاتون دیگری از اتابکان سلغری به نام آبش خاتون که در همسایگی و خویشاوندی آنها نیز بودند پس از غلبه بر مشکلات داخلی به اداره ایالت فارس منصوب گردید. بدین ترتیب آبش خاتون در سال 662 ق با حکم هلاکو همانند ولیعهدهای ذکور بدون کوچکترین مشکلی به سلطنت رسید و روزهای جمعه به نامش خطبه خوانده شد و سکه ضرب گردید (زرکوب شیرازی، 1350 ص 89).
آبش خاتون به هنگام رسیدن به مقام اتابکی بسیار جوان بود. او پس از یک سال حکومت در فارس به اتفاق خواهرش <<سلغم>> و مادرش ترکان خاتون به خدمت ایلخانان رسید. در آن زمان آبش خاتون نامزد منگو تیمور پسر هلاکو بود و با او ازدواج نمود. خاتون دومین زن او بود. جهیزیه او به موجب فرمان ایلخان غیر از یک ششم ایالت فارس سالانه هفتاد هزار دینار تعیین گردید (یادداشتهای قزوینی، به نقل از اوچوک، 1374 ص220)[18]. در واقع، وصلتی که بین مغولان و دختران حکام تابع صورت می گرفت، راهی برای خویشاوندی و تصاحب ایالت های با ارزش دنیای اسلام بود.
آبش خاتون جهت تایید حکومتش از فارس به اتفاق مادرش ترکان خاتون پیش ایلخانان وقت یعنی احمد تکودار رفت و با سفارش و حمایت <<طاش منگو>> با خزاین فراوان جلب مساعدت تکودار را فراهم کرده و با درخواست وی جهت اتابکی موافقت شد.
بدین ترتیب آبش خاتون با دبدبه و کبکبه تمام وارد شیراز شد و تخت پادشاهی پدر و پدربزرگ را تصاحب نمود. اهالی شیراز و از جمله قضات و صاحبان املاک از وی استقبال گرمی کردند.
آبش خاتون به محض استقرار در شیراز خواجه نظام الدین را به وزارت برگزید. او که یک فرد محلی بود با رضایت مردم برای اداره امور فارس انتخاب شد و زمینة آرامش و رفاه مردم را فراهم آورد. با روی کار آمدن ارغون در سال 683 ق اداره فارس به <<سید عماد الدین ابویعلی>> واگذار گردید و طرفداران آبش خاتون به مقابله با وی پرداختند، او را کشته و در گودالی انداختند. خبر این اتفاقات به ارغون رسید و او بدون قبول هیچ عذری آبش خاتون و اطرافیانش را به تبریز فرستاد. آبش خاتون چون عروس هلاکو بود، از محاکمه و مجازات نجات یافت؛ ولی اطرافیانش به انواع مختلف مجازات ها محکوم شدند. در نهایت آبش خاتون در اثر ناراحتی های زیاد در تبریز بیمار شد و پس از 22 ـ 23 سال حکومت در سال 685 ق در محله چرنداب تبریز که ییلاق اردوی مغولان بود، چشم از جهان فرو بست (زرکوب شیرازی، 1350 ص 96).

آبش خاتون در محله چرنداب براساس رسم مغولان با شراب و زیورآلات طلا و نقره اش به خاک سپرده شد؛ ولی مدت زیادی در این محل باقی نماند و به سرزمین خودش شیراز برده شد و در مدرسه عضدیه که به وسیله مادرش ترکان خاتون به نام <<عضد الدین محمد>> احداث نموده بود، دفن گردید (خوافی، 1341 ج 2، ص 357). پس از آبش خاتون حاکمیت سلغریان در فارس برچیده شد .

آنطور که تاریخ نشان میدهد تا زمان ورود مغولان به ایران فقط سلجوقیان در جنوب ایران زندگی میکرده اند که بازمانده آنان طایفه کنونی فارسیمدانها هستند که چه در سلجوقیان کرمان و چه در سلجوقیان فارس به همین نام شهره اند و آبش خاتون را باید همانند ابوالقاسم بیگ فارسیمدان یکی از چهره های ماندگار و وطن پرست قشقایی بنامیم .

آیا می دانستید در شهر قروه کردستان
بین استان همدان و استان کردستان
ترکان قشقایی ساکن هستند؟
مقاله ای از دوست عزیزمان

جناب هوشنگ ملکی
از خاندان ملکی(قشقایی قروه کردستان)

<<مهاجرت قشقایی ها به کردستان>>

در سال 1160 هجری شمسی (در پی انقراض سلسله ی زندیه و به حکومت رسیدن آقا محمد خان قاجار و حمله به حامیان سلسله زندیه ،خصوصا سران عشایر قشقایی به دلیل همراهی با کریم خان و لطفعلی خان زند) ، "جانمحمد خان" (ایل بیگی و بعدا ایلخان بزرگ قشقایی) به همراه تعدادی از یاران و اعضای خانواده خود از گندمان (ییلاق ایل قشقایی در استان چهار محال و بختیاری که در سال 1369 به شهر تبدیل و مقبره و زیارتگاه امیر غازی شاهیلو بزرگ معنوی ایل قشقایی در آن محل مدفون می باشد) به فریدن و چادگان و تویسرکان و بعدا به کوه های زاگرس و به روستای پیر بابا علی درکردستان فعلی عزیمت و مدت یکسال در روستای مذکور سکونت و متعاقبا با توجه به اتفاقات رخ داده با ترک روستا بمدت 15 سال در کنار چشمه های کوهی که قیلر نامیده شد ساکن گردیدند، با مرگ آقا محمد خان قاجار و به حکومت رسیدن فتحعلی شاه قاجار (در سال 1176 هجری شمسی ) جانمحمد خان به همراه خانواده و یاران مجدداً به موطن و خواستگاه اصلی خود فیروز آباد فارس بازگشتند و یکی از نوادگان وی به نام "ملک محمد" در محل قیلر که بعد ها قروا،قوروه، قروه نامیده شد برای همیشه ساکن و ماندگار گردیدند.

با ازدواج و استقرار و سکونت ملک محمد از بازماندگان ایل قشقایی در قروه (که قریب به یقین اولین طایفه و خانوار ساکن بودند) در سال 1162 هـ.ش با توجه به روح جوانمردی و سلحشوری و همچنین آشنایی با آداب و فنون جنگی (که به یادگار از پدران خود که در جنگ هندوستان نادرشاه افشار را همراهی و آموخته بودند) به مرور مهاجرین جدید با عنایت به احساس امنیت و داشتن حامی که مردم را در مقابل غارتگران و راهزنان محلی یاری نمایند از مناطق دیگر کشور و روستاهای کهمجوار،خصوصا سایر ترکان قشقایی به محل قیلر مهاجرت و ساکن گردیدند.


موسیقی

موسیقی قشقایی برخلاف موسیقی سنتی ایران برپایه ردیف نیست. این موسیقی از طبیعت و سرنوشت قشقایی ها الهام می گیرد، گاهی محزون است، گاهی پرشور است و گاه حماسی. موسیقی قشقایی به گروه هایی از قبیل موسیقی عاشیق ها، موسیقی چنگی ها و موسیقی ساربان ها (دارغاها) تقسیم می شود.
چنگی های قشقایی در حال نواختن کرنا و نقاره


موسیقی چنگی ها:

<<چنگی>> به نوازندگان کرنا، نقاره و ساز (سرنا) گفته می شود. اینان متعلق به طایفه خاصی نیستند و رد پای آنها را می توان در همه طوایف قشقایی پیدا کرد. کرنا و نقاره معمولاً با هم نواخته می شود اما به جای کرنا گاهی از ساز (سرنا) استفاده می شود. چنگی ها حافظ موسیقی قومی ایل قشقایی هستند.
چنگی ها اغلب در عروسی ها، ختنه سوران ها و دیگر جشن ها می نوازند. اینان با کرنا و سُرنا آهنگ های سحرآوازی، جنگ نامه، هَلِی (رقص زن ها) که اصیل ترینشان <<آغورهلی>>، <<یورغه هلی>> و <<لکی>> است را می نوازند.


موسیقی ساربان ها:

ساربان ها آهنگ های قومی ایل قشقایی را با <<نی>> می نوازند. آنان را ذوق و علاقه شخصی به موسیقی کشانده است. از آهنگ های مخصوص ساربان ها <<گدان دارغا>> را می توان نام برد که در وصف شترهای در حال حرکت است. ساربان ها به زبان ترکی قشقایی صحبت نمی کنند و زبان آنها زبان کوروشی (گویش کرشی از زبان های قدیمی ایرانی و گویشی از زبان بلوچی) است؛ ولی آواز و موسیقی آنان کاملاً قشقایی است و فرهنگ قشقایی بر آنها چیره شده است. بهترین خوانندگان را می توان در میان ساربان ها جستجو کرد.


موسیقی عاشیق ها:

عاشیق ها طایفه ای هستند در میان قشقایی ها که حرفه شان نواختن، خواندن و افسانه سرایی است. موسیقی عاشق ها یک موسیقی کهن و گسترده است. عاشق ها برای هر موسیقی چه غمناک و چه شادی آفرین نوایی دارند. حضور عاشیق ها را نه تنها در فارس بلکه در آذربایجان و برون از این سرزمین می توان دنبال کرد. عاشیق های قشقایی در اصل از مناطقی همانند قفقاز، شیروان و شکی به فارس مهاجرت کردند. وجوه اشتراک زیادی بین عاشیق های قشقایی و عاشیق های آذربایجان وجود دارد اما از نظر موسیقی تفاوت های اساسی وجود دارد و اکثر قطعات کاملاً با آهنگ های آذربایجانی متفاوت است. گروه نوازی در میان عاشیق ها بسیار معمول بوده است. ساز اولیه عاشیق ها قوپوز (چگور) بوده که البته بعدها کمانچه و سه تار نیز نواخته اند. از آهنگ های معروفشان می توان کوراوغلو، غریب و صنم، اصلی و کرم و کوچ عیوض را نام برد.


برخی از انواع موسیقی قشقایی عبارتند از:

لالایی ها، واسونک ها (که در مجالس شادی خوانده می شوند)، جنگ نامه (موسیقی حرکات موزون یا چوب بازی مردان قشقایی که حالت رزمی دارد و با کرنا و نقاره نواخته می شود) و آهنگ های کار (مثلاً آهنگ بافندگان فرش، برنج کوبی، راندن شترها و چرانیدن گوسفندان).

ایل بزرگ قشقایی...
ما را در سایت ایل بزرگ قشقایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmirzaie9 بازدید : 2016 تاريخ : شنبه 3 فروردين 1398 ساعت: 17:10