بهمن خان قشقایی

ساخت وبلاگ
بهمن قشقايي

کتاب حماسه سازان غائله جنوب در مورد بهمن خان، مسیح و دشتی منتشر گردید که میتوانید از کتاب فروشی بلادی در خیابان زند تهیه فرمایید

بهمن بهادری قشقایی

فرزند سهراب خان قشقايي، خواهرزاده ناصرخان صولت.الدوله در 1322ش در شيراز متولد شد. او براي ادامه تحصيل چون بسياري از خان .زادگان قشقايي راهي انگلستان و در رشته پزشكي به تحصيل مشغول شد. در همان زمان تحصيل به سياست روي آورد و گرچه به ملي.گرايان متمايل بود ولي پس از تشكيل سازمان انقلابي حزب توده كه اعتقاد به حركت مسلحانه داشت به آن پيوست.
اولين حركت بهمن قشقايي بازگشت به ايران بود تا بتواند در ميان ايل قشقايي حركتي مسلحانه ايجاد كند. او در بدو ورود خود به ايران توسط سازمان امنيت دستگير و بازداشت شد ولي دوره بازداشت وي چندان طول نكشيد و او پس از سپردن تعهد به صورت مخفيانه به ميان ايل خود رفت. در ميان ايل قشقايي به جستجوي متحداني پرداخت و از ديگر عشاير نيز كمك خواست. او در فروردين 1343 به پاسگاه ژاندارمري دهرم حمله كرد و جنگ بين آنها درگرفت. اين حركت وي موجب شد تا قواي دولتي او را تحت تعقيب قرار دهند. ياران عشايري بهمن قشقايي پس از يك سال تعقيب و گريز او را ترك كرده و پس از آنكه مادر و خواهر بهمن توسط ساواك بازداشت شدند او نيز با سوگند امانِ اسدالله علم خود را در شيراز تسليم قواي دولتي كرد. سوگند اسدالله علم براي بهمن قشقايي حكم اعدام را صادر كرد و او در 17 آبان 1344 به جرم قيام مسلحانه اعدام شد. سازمان انقلابي حزب توده خود پس از چندي شكست اين حركت را چنين توجيه كرد : << اين مبارزه نه داراي برنامه سياسي نه داراي رهبري سياسي بوده است و نه حتي افراد شركت.كننده در آن داراي آگاهي سياسي بوده.اند....>>.

شهید بهمن قشقایی
تاریخ تیرباران دی ماه 1345 توسط رژیم منفور پهلوی
عکس : ژنو سال 1341 دوران دانشجویی


پیشینه خانوادگی بهمن قشقایی :
آنچه از محققان بر می آید تیره شاهی لو از طایفه عمله قشقایی ؛ از سلسله "آق قیونلو " می باشد .<< امیر قاضی شاهی لو>> به عنوان اولین ایلخانان قشقایی در تاریخ ثبت شده است . پس از امیر قاضی شاهیلو تا شش واسطه ریاست بر ایل قشقایی , توسط فرزندان امیر قاضی شاهیلو در سطح محدود ادامه داشته . تا اینکه فرزندان جانی آقا قشقایی ( حسن خان معتمد السلطان ) ریاست ایل قشقایی را بر عهده داشتند .
اسماعیل خان یکی از ایلخانان قشقایی است که پیش از اسلاف خود , تشکیلات ایلخانیگری قشقایی را توسعه داد و به تشکیل نیروی نظامی از افراد ایل اقدام کرد. آنچه از قرائن تاریخی بر می آید , در جریان شورش " محمد خان بلوچ>> والی نادر شاه افشار در فارس , اسماعیل خان قشقایی از محمد خان بلوچ پشتیبانی کرد . پس از شکست محمد خان بلوچ از نادر شاه افشار در دشت شولستان , به دستور نادر شاه افشار , اسماعیل خان قشقایی از نعمت بینایی محروم و به خراسان تبعید شد. بالا خره بعد از سلطه نادرشاه , اسماعیل خان را کور کرد و دست حسن خان معتمد السلطان را قطع کرد. اسماعیل خان زنده بود و همه جا با کریم خان زند بود و هر چه کرد آنها را راضی کند که دست از نفاق داخلی بردارند و در برابر آقا محمد خان ایستادگی کنند گوپس از اسماعیل خان پسرش جانی خان ریاست ایلات فارس را در سال 1234 قمری بهده گرفت . جانی خان یکی از معروفترین ایلخانان قشقایی است که تشکیلات داخلی ایل را منظم کرد و برای هر طایفه کلانتر قرار داد . وفات جانی خان در سال 1239 قمری اتفاق افتاد . جانی خان در دربار کریمخان زند با آقا محمد خان قاجار نیز مراوده ای داشت . پس از مرگ کریمخان آقا محمد خان فورا به استر آباد رفته و طی نامه ای از جانی خان قشقایی می خواهد که با او همکاری کند تا سلسله زندیه را بر اندازد . و پس از آن آقا محمد خان شاه و جانی خان قشقایی وزیر اعظم باشد .جانی خان هم در جواب نامه آقا محمد خان قاجار این رباعی راا می سراید و ارسال می دارد :
نه ذهن و ذکا که حرف حالیت کنم
نه جود و سخا که مدح عالیت کنم
نه ریش تو را که ریشخندت سازم
نه ... ترا که ... مالیت کنم
پس از آن تا آقا محمد خان زنده بود جانی خان در حالت جنگ و گریز به صورت متواری رندگی می کرد . از جانی خان پنج پسر پا به عرصه وجود نهاد که چهارمین آنام " مصطفی قلی خان" سردار لشکر آراء می باشد
در جریان مهاجرت ایل قشقایی به کرمان در سال 1248 قمری , مصطفی قلی خان به همراه " ارغنون میرزا" فرزند حسنعلی میرزا شجاع السلطنه به جهت تچون این عنوان مربوط به پیشینه خانوادگی شهید بهمکن بهادری قشقایی است موضوع را با شرح احوالات سهرابخان می نویسیم.
سهرابخان پدر بزرگ بهمن در تاریخ 1242 قمری تولد یافته. در شجاعت و صلابت در بین عموم قشقایی ها معروف بوده . یکبار در ناحیه جم با قشون سیف السلطنه تبریزی مصاف دارد و دشمن را در هم شکست . در جنگ برازجان بر علیه انگلستان در سال 1273 قمری چنان شهامتی از خود بروز داد که به قول میرزا مأذون شاعر و عارف قشقایی << شمشیر سهرابخان در بین فرنگی ها مشهور شد>> به واسطه همین ابراز شهامت یک قبضه شمشیر یراق طلا از شاه قاجار دریافت کرد .
سهرابخان قلیج برق جان ستان
فرنگی ده مشهو ر اُلدی داستان
اوزمینگ روباه بازلیگ ادی آسمان
آچدی شر بلنده , شمشیر آپاردی
سهرابخان به واسطه تنشهایی که با فرقه های ساختگی بهاییت و بابیت داشت توسط عوامل نفوزی استعمار توطئه ای در محله بی بی دختران شیراز تکوین شد و آن شمشیر زن نامی را نامردانه بنام دید و بازدید دعوت کرده و به شهادت رساندند. و یکی از فرزندان سهرابخان , بهادر خان قشقایی است که به علت اینکه مزین به گوهر شهامت بود بهادر السلطنه ملقب شد و از فرزنذان بهادر السلطنه نیر سهرابخان بهادری قشقایی پدر بهمن بهادری قشقایی . بود که سهرابخان دارای خصایص برجسته ای بود. در جریان جنگ جهانی اول و در گیر شدن مرحوم صولت و الدوله با قوای انگلستان همواره یکی از پیشگامان مجاهدین بودند و در تمام صحنه ها حضور فعال داشتند در جنگ 1308 قشقایی بر علیه رضا شاه که به جنگ سالار معروف شد سهرابخان پدر بهمن فرماندهی قشون قشقایی را برعهده داشتند و تلفات جبران ناپذیری به قوای رضا شاه وارد وردند. همسر سهرابخان و مادر بهمن مرحوم فرخ لقابی بی دختر سردار عشایر صولت الدوله قشفایی که روحشان شاد mdash; با شهید بهمن بهادری قشقایی
سخیر , ارگ کرمان را در محاصره گرفتند مصطفی قلی خان در حالی که فرماندهی نیروی قشقایی را بر عهده داشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد او دارای دو پسر به نامهای سهرابخان و داربخان بود .چون این عنوان مربوط به پیشینه خانوادگی شهید بهمکن بهادری قشقایی است موضوع را با شرح احوالات سهرابخان می نویسیم.
سهرابخان پدر بزرگ بهمن در تاریخ 1242 قمری تولد یافته. در شجاعت و صلابت در بین عموم قشقایی ها معروف بوده . یکبار در ناحیه جم با قشون سیف السلطنه تبریزی مصاف دارد و دشمن را در هم شکست . در جنگ برازجان بر علیه انگلستان در سال 1273 قمری چنان شهامتی از خود بروز داد که به قول میرزا مأذون شاعر و عارف قشقایی << شمشیر سهرابخان در بین فرنگی ها مشهور شد>> به واسطه همین ابراز شهامت یک قبضه شمشیر یراق طلا از شاه قاجار دریافت کرد .
سهرابخان قلیج برق جان ستان
فرنگی ده مشهو ر اُلدی داستان
اوزمینگ روباه بازلیگ ادی آسمان
آچدی شر بلنده , شمشیر آپاردی
سهرابخان به واسطه تنشهایی که با فرقه های ساختگی بهاییت و بابیت داشت توسط عوامل نفوزی استعمار توطئه ای در محله بی بی دختران شیراز تکوین شد و آن شمشیر زن نامی را نامردانه بنام دید و بازدید دعوت کرده و به شهادت رساندند. و یکی از فرزندان سهرابخان , بهادر خان قشقایی است که به علت اینکه مزین به گوهر شهامت بود بهادر السلطنه ملقب شد و از فرزنذان بهادر السلطنه نیر سهرابخان بهادری قشقایی پدر بهمن بهادری قشقایی . بود که سهرابخان دارای خصایص برجسته ای بود. در جریان جنگ جهانی اول و در گیر شدن مرحوم صولت و الدوله با قوای انگلستان همواره یکی از پیشگامان مجاهدین بودند و در تمام صحنه ها حضور فعال داشتند در جنگ 1308 قشقایی بر علیه رضا شاه که به جنگ سالار معروف شد سهرابخان پدر بهمن فرماندهی قشون قشقایی را برعهده داشتند و تلفات جبران ناپذیری به قوای رضا شاه وارد آوردند
ارتقای پست



موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

صدای سم اسبی کهر میان خلوت مرگبار قله های فارس پیچیده ،صدای غرشی خواب شکن که بوی غربت از ان برخاست میان چاهسار تا ابد خاموش گوش هامان طنین انداخت.آیا کسی می تواند قصه سواری را بگوید که از دور می آید و شجاعت را که دارد به خواب می رود بیدار کند و غیرت را دوباره معنا بخشد و واقعه به وقوع پیوندد.

عشق...... غیرت......حماسه......بهمن..... بهمن

آیا این صدای بهمن نیست که با هر غرش آسمان به گوش کوچ آشنا می آید؟!

بهمن !آزادی به پیشتیبانی تو قیام کرده است .اما این بار تمام تنگه ها و گذرگاه های خطر ساز را آب و جارو کرده ایم .این بار تمام پناهگاه ها را از شر بیگانه پاک ساخته ایم .

بهمن !ایل به پا خواسته و کوچ اغاز گشته است اما چشمی به انتظار تو تا ابد دل به کوچ نمی بندد.

بهمن !مادران خسته گیسوان سپید را به یاد می دهند تا مگر بوی مهر مادری تو را به خانه باز اورد،این بار دیگر به موقع بیا دیگر سال 41نمی رسد و از ترس گرسنگی و سیه روزی دست یاری ات را پس نخواهیم زد.برگرد!بازهم بخوان ،یرگرد!دیگر علم زیر خروارها خاک مدفون است و قرانی مهر نمی خورد تا در خلوتی غریب صدای مهیب گلوله ای بیچیده و قلب دریائ ات را نشانه رود.

این بار دیگر میدان نبردی نیست تا حماسه بیافرینی.این بار فقط آواز خواهی خواند به رسم روزهای تنهائی خود.

ای آخرین غزل حماسی ایل ،آواز غیرت را دوباره تکرار کن سال هاست خاطرمان خالی از نغمه شجاعت مردانه ای است و میان هیاهوی سرسام آوری فراموش گشته ایم ،گوئی هیچ امیدی به بقا باقی نیست .چه وقت می ایی؟آفتاب پشت آن کوه که مامن تو بود خانه کرده است و گاهگاهی به ما سر می زند.

بهمن !تخته سنگ هایی که تکیه گاه هق هق مردانه ات بودند حال دلتنگ یک لحظه دیدار دوباره اند.

ای آخرین شعر شیرین شجاعت!چه زود دلت را برای خدا پیشکش فرستادی و چه آرام سوی عشق رفتی آنگاه که اقیانوس درونی ات را فقط به مصلحتی درد اور فرو می خوردی.

ای داغ سرنوشت خورده بر پیشانی بلندت!ایا هنوز هم قامتت به سرو می ماند یا زخم های گلوله کار ساز گشته است ؟

ای خون به جوش آمده زمان چقدر وامدار غیرت صادقانه توائیم؟!ای مسافر کوچه های غربت و اندوه اینجا خانه است و تا پشتمان به کوه قرص است هیچ دستی نخواهد توانست ریشه مان را از خاک بیرون بکشد.

بیا تا چشم ها سوی دیگر باره گیرند تا آنانکه انروز رسیدن به خیرت نگفتند حال از نو به پابوس ایند برگرد.

به کودکانمان چگونه تفسیر کنیم داستان بودنت را که بدانند بهمن شراره ای بود میان ظلمت جهل و فقر شعله کشید و دود شد و به مادرانمان با چه زبان بفهمانیم که سوزنده ترین داغ،داغ بهمنئ بود که بر دل مادر ایل نقشی سیاه زد بهمن !

به تمام مردان ایل گفته ام آن آخرین گلوله که کار ساز شد ،بر تن بهمن نبود،مردانگی داشت می مرد

رعنا عسکری فرد آلاقویونلو...دانشجوی رشته مدیریت

گَلِی بهمن، گَلِی قوزوم


سال ها پیش در اواخر فصل بهار، فصل کوچ از قشلاق به ییلاق، یک طایفه از ایل بزرگ قشقایی برای استراحت در قسمتی از "کوه بزان" واقع در منطقه ی ماهور اتراق می کنند. یکی از پسران بزرگ و جوان ایل به نام "بهمن" برای گردشی کوتاه مدت از بقیه جداشده و بعد از کمی سوارکاری از اسب پیاده می شود و حین قدم زدن در سبزه زارها ناگهان درون چاهی می افتد و اسب او در کوهستان رها می شود.
وقتی خانواده ی بهمن متوجه تأخیر او می شوند به دنبالش می گردند اما به جز اسب بهمن چیزی نمی یابند و چون از یافتنش ناامید می شوند مجبور به ادامه ی راه به سوی ییلاق می گردند و بهمن در چاه می ماند.
خانواده ی بهمن در ییلاق برای او مراسم ختم می گیرند. آنان گمان می کردند بهمن طعمه ی حیوانات وحشی شده و مادر (یا خواهر) او در فراقش می سراید:
اوبا قونه تازا یوردا

من بهمن وردم قوردا

قره چادر، بش دیرگ له

بهمن جانم شر ایرگ له

کوه بزانینگ اویزه بویزه

قوین ملر بولماز قوزه

کور اولایده سرونازی ایکه گوزه

گَلِی بهمن، گَلِی قوزوم

اواخر تابستان هنگام بازگشت به قشلاق، ایل در نزدیکی همان چاهی که بهمن در آن افتاده بود، اتراق می کند و باز به یاد بهمن که در همین کوه او را از دست داده بودند صدای شیون و زاری بلند می شود.
از زمان اتراق مدتی می گذشته و اسب بهمن مرتب مسیری را طی می نموده. افراد ایل موقعی متوجه بیقراری اسب می شوند به دنبالش راه می افتند تا ببینند اسب به کجا می رود. آنها متوجه رفتار مرموز اسب بر سر چاهی می شوند و متوجه می شوند کسی درون چاه است. زمان بهار چون اطراف چاه پراز سبزه و گیاه بوده کسی متوجه چاه نمی شد اما الان چاه مشخص می شود. یکی از مردان به درون چاه می رود و بهمن را ته چاه پیدا می کند در حالی که لاغر و نحیف شده و قادر به تکلم نمی باشد.
بهمن را به ایل می برند و او بعد از بازیافتن قدرت جسمی و تکلم خود همه چیز را شرح می دهد و می گوید در این مدت غذایش آب و گِل و یا گیاهان بوده و لطف و عنایت پروردگار او را زنده نگه داشته است.
آهنگ " گَلِی بهمن، گَلِی قوزوم" یکی از آهنگ های سوزناک و غمگین قشقایی هاست و بیشتر در رثای از دست دادن جوانان خوانده می شود. تاریخچه ی ومکان این آهنگ و شعر، در گفتگو با افراد قدیمی ایل قشقایی ساکن "کوه بزان" ماهور، بیان شده است.

ایل بزرگ قشقایی...
ما را در سایت ایل بزرگ قشقایی دنبال می کنید

برچسب : بهمن خان قشقایی,بهمن خان قشقايي,بهمن خان بهادری قشقایی, نویسنده : cmirzaie9 بازدید : 1092 تاريخ : دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت: 13:13